کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 17 روز سن داره

دختر یلدا

روز دختر مبارک

  من از تو گلبنی بهتر ندیدم / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گلهای عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدم   پدرم میگه اونایی که دختر ندارن نصف عمرشون هدر رفته صبح دخترتو ببینی که با موهای شلخته و صدای گرفته که داد میزنه بابا نیاتو اتاق همه چیز یه پدره         نصحیت یه مادر به دختر کوچولوش ░️ ✉️ بزرگ ک شدی ✉️ ✉️اگه خوشگل شدی ✉️ ✉️اگه به سن ازدواج رسیدی‌‌✉️ ✉️اگه دیدی چند نفر میخوانت✉️ ‌‌✉️اونیو انتخاب نکنی که ماشینش خفنه ها✉️ ✉️اونیو انتخاب نکنی که با...
24 مرداد 1394

تولد محمد پارسا و امامان کیمیا

توی کلهرود کیمیا دلش برای باباحسن و خانوادش تنگ شده بود بعد که برگشتیم  به من گفت : مامان من دلم خیلی تنگش شده بود برای همین امام ها را صدا زدم تا دلم تنگ نشه گفتم چه جوری گفت : امام اول حسن گفتم علی نه حسن گفت : بابا حسن گفتم خندیدیم گفت : امام دوم مامان زهره امام سوم :  دایی بهزاد امام چهارم : خاله مینا غش کردم از خنده میگفت : امام های من اینا هستن... یه شب گفتم محمد پارسا شکل کی میشه ؟ گفت : پسر دیگه شکل مامانش گفتم : چرا گفت : من دخترم شکل بابام شدم و باهوش هستم پسرا شکل مامانشون میشند   من عقل و هوش زحمتهای بی ثمرم ..و دست بی نمکم       ...
17 مرداد 1394

اتفاق در شنا

روز چهارشنبه 14 مرداد قرارگذاشتیم با فرشته و میترا و مامان زهره و عمه بریم شنا ، ساعت 4.30   قرارمون استخر صبا بود همه اومدند و وارد استخر شدیم و حسابی  شنا کردیم خوش گذشت خیییییییییییییییلی زیاد و بعد از سانس طبق معمول کیمیا را دوش گرفتم و بردمش سمت رختکن تا لباس تنش کنم هرجه فرشته گفت من می برمش گفتم : نه میارمش خلاصه همجوری که داشتم دست در دست کیما میرفتم یه دفعه نفهمیدم دیدم لیز خوردم و نقش زمین شدم و سرم محکم خورد روی سرامیکهای کف رختکن ..چشمام سیاهی میرفت و یه لحظه برق از سرم پرید بلندم کردن نشستم اب قند برام اوردند و سریع لباس تنم کردن و رفتیم سمت خونه عمه که نزدیک اونجا بود کمی ییخ روی سرم گذاشتم خدا را شکر شک...
17 مرداد 1394

کلهرود 15 مرداد

جلسه قرض الحسنه طبق قرار قبلی و با زحمات اقا مجتبی در روستای کوهستانی کلهرود برگزا میشد از قبل سوئیت رزرو شده بود و قرار بودپنج شنبه عصر  راهی بشیم همه رفتند و ما به خاطر کا ربابا امیر دیرتر رفتیم ساعت 7 رسیدیم کلهرود جای قشنگ و خنکی بود جای همگی خالی همه بودند و شهاب و کیمیا و انمیر حسین و ستایش و....شروع به بازی کردند وبعداز شام هم به خاطر نبودن الودگی نوری همه بربام مجتمع ستارهها را رصد میکردیم کهکشان راه شیری با چشم قابل رویت بود و با دوربین خیلی واضح تر .... شب خوبی بود و جلسه برگزار شد و لی اخر شب خاله فاطمه کمی حالش بد .صبح قرار گذاشتیم بریم غار کلهرو   را ببینیم پس همگی راهی یشدیم کمی که راه اومدیم بچ...
17 مرداد 1394

مهمونی خودمون

8 مرداد به مناسبت سالگرد مادربزرگ امیر مهمونی خونه خودمون ترتیب دادم از سه شنبه مرخصی گرفتم تا جمعه چ.ن تعداد 45 نفر بودن و قرار بود غذا ا خودم درست کنم صبح سه شنبه وقتی دخمل بیدار شد و دید خونه هستم خوشحال شد و گفت : امروز جمعه است گفتم : نه سه شنبه است گفت: اهان جمعه سه شنبه س گفتم : نه عزیزم مرخصی گرفتم تا برای مهمونی اماده بشیم گفت : همیشه مرصصی بگیر گفتم : نمیشه حالا بیا به مامان کمک کن اون روز حسابی کمک کرد و اتاقش و ظروف و.....اماده کردیم خیلی مهمونی را دوست داشتی قرار بود پلو ماهیچه  و حلوا رولتی و کیک مرغ درست کنم . یه سری از کارها را روز قبلش انجام دادم و برای صبح پنجشنبه فقط پختن ماهیچه و برنج مونده بو...
14 مرداد 1394

باغ بهادران

جمع 26 تیر  را با خانواده مامان زهره و خاله و دایی نادر تصمصم گرفتیم بریم  باغ بهادران ، یه ویلا اجاره کردیم و همه راهی اونجا شدیم ویلا کنار  رودخونه بود هوا بسسیار عالی و کیمیا و ملودی و مهسا هم حسابی  با هم بازی میکردند شب تا ساعت 2.30 بیداربودیم و بازی و خنده و صبحش هم ما زود بیدارشدیم ومشغول امادهئ کردن ناهار ف جاتون خالی جوجه کباب اماده کردیم  و ناهار  را خوردیم و عصر  راهی خونه شدیم روز خوبی بود .اینا هم عکس ..           ماهیگیری از  زاینده  رود  با سبد و طناب توسط بابا امیر   ...
14 مرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد